پرواز غریبانه یک ایده پرداز
سال ۷۶ قبل از اتمام فوق لیسانس و خروج از وزارت کشاورزی، شرکتم را در یک اطاق از یک آپارتمان در خیابان ۱۷ شهریور تبریز راه اندازی کرده بودم و بعد از ظهرها اینترنت درس میدادم. آن زمان دسترسی به اینترنت فقط از طریق خطوط دیتا میسر بود و افرادی که نیاز به اینترنت داشتند ابتدا به مرکز دیتای مخابرات مراجعه میکردند و آنها آدرس مرا میدادند. عموم مشتریانی که از این طریق داشتم، مشتریانی بسیار جدی بودند که دسترسی به ارتباطات آزاد را برای مواردی حیاتی مانند یافتن پزشک متخصص برای یک بیماری خاص یا گرفتن پذیرش از دانشگاه نیاز داشتند.
در این بین، روزی یک جوان خوش سیما و شاداب مراجعه کرد و گفت که میخواهم نامه ای به کیم هو جونگ (موسس و مدیرعامل Daewoo) بفرستم. در آن دوران، تیپ خاصی از جوانان وجود داشتند که با جمع آوری مجلات و کاتالوگ های خارجی و یافتن رفقای مکاتبه ای، راهی برای ارتباط با دنیای آزاد ایجاد میکردند، اما نکته ای که شهرام هنرمایه را متفاوت میکرد، این بود که او به دنبال مکاتبه با پن پال های همسن و سال خود نبود، او نامه ای خطاب به مدیرعامل یکی از موفق ترین شرکتهای بین المللی در دست داشت.
بار دوم که وی را دیدم روز جمعه ای بود که حاضر شده بود بدلیل محدودیت وقت من، به یک جلسه سرپایی همزمان با پیاده روی و خرید من و همسرم رضایت دهد. در تمام یک ساعتی که قدم زدیم او با شوروشوق فراوان، ایده هایی هیجان انگیز مطرح میکرد و من با خونسردی و احتیاط گوش میدادم. جدا که شدیم، همسرم پرسید چرا به اینهمه شور و اشتیاق، جواب ندادی؟ دلیلش این بود که من هنوز زیر پایم سفت نشده بود و نمیتوانستم مسئولیت وی را هم به عهده بگیرم. ضمن اینکه از ایده های جاه طلبانه اش میترسیدم.
مدتی بعد در کانون وکلا تدریس میکردم که یکی از وکلا در مورد وی صحبت کرد و از من خواست که همکاری کنیم. جوابم را به یاد دارم: من روی زمین راه میروم اما شهرام در آسمان سیر میکند، ما میتوانیم دوست باشیم اما نمیتوانیم همکاری کنیم.
او واقعا در آسمان سیر میکرد، با چندین جا همکاری ناموفقی داشت و در هیچ قالبی جا نمی شد تا اینکه شرکت خودش را تاسیس کرد و آن را International Marketing Enterprise نامید. یک همچین آدمی بود شهرام.
سال ۸۱ در اواخر بیماری رضا (برادرم) بود که پاکتی بسیار شکیل و زیبا با نامه ای زیباتر به دستم رسید: شهرام دست به کاری به شدت بزرگ زده بود: دعوت از اساتید بازاریابی دنیا برای حضور در ایران. کاری که او طراحی کرده بود با استانداردهای رایج آن زمان در ایران مقدور نبود و من به شدت نگران شدم که این کار پیش نرود اما نخواستم انرژی منفی بدهم. سر خاک رضا، او هم برای فوت یکی از بستگانش آمده بود اما رفتار و پوشش و استایل رییس جمهوری را داشت که برای افتتاح پروژه ای آمده باشد. او همچنان در آسمان ها بود و همین باعث شد که آن کار غیر ممکن را انجام دهد: او فیلیپ کاتلر را دعوت کرد. باور کنید خود فیلیپ کاتلر را. هر چند که کاتلر به صورت ویدیو کنفرانس شرکت کرد اما سایر اساتید، واقعا آمدند و نخستین کنفرانس بین المللی بازاریابی ایران در اردیبهشت ۸۳ در سالن همایش های صدا و سیما شکل گرفت. رویداد شگفت انگیزی که به دلیل هزینه های سرسام آور، به یک شکست مالی بزرگ تبدیل شد. خوشبختانه اطاق بازرگانی و استانداری و به ویژه بانک ملی به کمکش آمدند و زیر پر و بال شهرام را گرفتند و او توانست دومین کنفرانس را هم برگزار کند اما با این دومی، تیر خلاص را بر خود و شرکتش زد و تقریبا از صحنه بازاریابی کشور محو شد.
سالها گذشت و من به جز اخبار پراکنده از شهرام، خبر دیگری از وی نداشتم. سال ۸۸ در تهران در جلسه ای با دکتر آذرهوش، وی از یک جوان تبریزی یاد کرد که توانسته بود نخستین کنفرانس بازاریابی را با کیفیتی تکرار نشدنی برگزار کند. دکتر معتقد بود که این پدیده باید مورد مطالعه قرار گیرد و علاقمند بود که شهرام را از نزدیک ببیند: میتونی این جوان را برام پیدا کنی؟
پیدا کردم: مشاور اجرایی یک شرکت نفتی بود. تا ساعت هشت شب همکاران دفترش را سر کار نگه داشته بود و برای آنها حکایت های شورانگیز تعریف میکرد. هیجانش چنان بود که مرا هم تحت تاثیر قرار داد و تا ساعتی بعد همچنان جوگرفته بودم و حکایت این دیدار را با موبایل به بچه های شرکتم در تبریز نقل میکردم.
علیرغم هیجانی که دکتر آذرهوش برای دیدن شهرام داشت، جلسه خوبی از آب در نیامد. شهرام هر چند صداقت لازم برای بیان حکایت شکست کنفرانس را داشت اما تدبیر لازم برای استفاده از احساس مثبت و علاقه دکتر آذرهوش را نداشت و این فرصت را از دست داد.
یکی از همان روزها، خانم دکتر کاملیا احتشام اکبری با دیدن سرفصل هایی که شهرام هنرمایه برای دوره آموزشی بازاریابی خودش تعیین کرده بود، روی سرفصل قیف فروش حساس شد و گفت: “یعنی واقعا این رو ارائه میده؟ من اونور که درس میخوندم اسم این تکنیک رو شنیدم اما اینجا تو مدیریت صنعتی که هستم تا حالا ندیدم استادی باشه که این رو ارایه بده.”
هیجانی که در مورد شهرام به بچه های شرکتم در تبریز انتقال داده بودم موجب شد که روی یکی از ایده های وی به نام Wingme سرمایه گذاری کنند: شبکه ای که به مردم بال پروازمیدهد. اینکه یک کدنویس تحت وب، چگونه باید این تحلیل را به کد تبدیل کند، سوالی بی جواب است و این ایده هم طبق معمول به سرانجامی نرسید.
سرانجام شهرام به این نتیجه رسید که مشکل وی “جبرجغرافیایی” است و گریخت: مدتی در هند به تجارت و مدتی در کانادا به تحقیق مشغول بود. روزی که برگشت، همچنان یک سر داشت و هزار سودا. فرایندی را برای پرورش قارچ ابداع کرده بود که میتوانست میزان تولید را ده ها برابر افزایش دهد. من همچنان علاقه ای به سرمایه گذاری روی این نوع ایده های مبهم و هیجانی نداشتم اما شریکم محمد که آن روزها از من جدا شده بود، به کمک شهرام رفت و چندین سال با هم روی این پروژه کار کردند. از ثبت اختراع گرفته تا جستجوی سهامدار، از نگارش طرح توجیهی گرفته تا نصب تجهیرات در یک اطاق از یک آپارتمان در حال ساخت، گام به گام پیش رفتند تا اینکه محمد عکس خود و همسرش را در کنار قارچ هایی که با روش ابداعی شهرام رشد کرده بودند منتشر کرد: سرانجام یکی از ایده های شهرام هنرمایه در حال تحقق بود: قارچ شهرام
اما روزگار بازی دیگری پیش بینی کرده بود: یک مهمان ناخوانده در تن شهرام! یک تومور.
محمد نقل میکند که عشق وی به کار برای تحقق ایده اش چنان بود که فرصت هر گونه رشد را از این مهمان ناخوانده گرفته بود اما روزی که با قطع برق ساختمان، حاصل کار و تحقیق شبانه روزی شان به باد رفت، شهرام روحیه خود را از دست داد و تسلیم شد و دیروز تن بی جان خود را به خاک سرد وادی رحمت سپرد.
شهرام هنرمایه میتوانست به یکی از پولسازترین کارآفرینان جوان کشور تبدیل شود اما نشد. وی فاصله ای نجومی با جامعه خود داشت و حرف هایش به زبان مردم ترجمه نمی شد. این اواخر یکی از اهالی نعمت آباد که زمین هایی را در آن محدوده در اختیار دارد میگفت خیلی دلم میخواهد زمین های خود را در اختیار شهرام و قارچ هایش بگذارم تا برای اولین بار در زندگی خود، طعم حمایت را تجربه کند اما طوری حرف میزند که من میترسم!
ما مردم محافظه کاری هستیم و دیده هایمان را هم به سختی باور میکنیم. شهرام نتوانست آنچه را که می دید به زبان ما مردم ترجمه کند. شهرام داستان باشکوهی بود که خیلی زود و خیلی بد به پایان رسید. گویی زمین تاب تحمل جاه طلبی های معصومانه وی را نداشت.
مرگ شهرام هنرمایه مرگ جاه طلبی بود
مرگ اعتماد به نفس
مرگ ایده های بزرگ
مرگ دنیاهای رویایی
مرگ زندگی های متفاوت
روحش شاد
ادم های موفقی در ایران و تبریز عزیزمان هستند و پرواز می کنند و گاهی گیر شکارچیانی می افتند وی یا در اوج پرواز گیر کرده و بالهایشان می شکند
کاش همه مان دست های خالی و فکرهای عالی رو بگیریم و اینگونه متن های با حسرت که حاضرم زمین م را در اختیار شهرام و قارچ هایش …. را نخونیم …
تا بحال اسمشون رو نشنیده بودم و موهای تنم سیخ شد 🙁
خدا رحمت کند ، مردهای بزرگ از خاطر ها نخواهند رفت
جالب بود و قابل تامل…
شهرام نمونه از جوانان فعالی هست که در کشور زنده زنده پر پر میشوند که شهرام داستان شما متاسفانه با بی مهری مردم این جامعه رفت روحش شد یادش گرامی
من خیلی ایشان را نمیشناختم. پوستر یکی از سمینارهایی که در تبریز قرار بوده برگزار کنند یادم هست و یادم هست مدتی در خبرنامه سایتش مشترک بودم و از ایمیلی شبیه به [email protected] مطالبش را پیگیر بودم.
خدا رحمتشان کند. اما یادمان باشد:
همین الان هم شهرامهای زیادی هستند در شهرمان تبریز، که هنوز کسی نمیفهمد حرفهایشان را و هنوز کسی نیست به زبان ما ترجمه کند که چه میگویند! و ما از خود میرانیمشان! و هنوز جدی نمیگیریمشان.
حیف که بعد از چنین اتفاقهایی یادشان میافتیم!
کیم جونگ ایل نام رهبر کره شمالیه نه مدیرعامل دوو
بله. غلط تایپی بود. اصلاح شد. ممنون.
شهرام یکی از دوستان صمیمی من بود. مثل یک برادر بود برام…همیشه به ایده هاش احترام میزاشتم و همیشه بهش گوش میدادم..به حرفاش..به تک تک کلماتش…اونم منو خیلی راهنمایی کرده بود….نصیحت ها و ایده پردازی های اون باعث شد من انگیزه بگیرم…باعث شد با هم بتونیم همفکری و ایده پردازی بکنیم…پروژه قارچش واقعا بی نقص بود…ولی کسی پیدا نشد که همایتش کنه…کسی پیدا نشد که دستشو بگیره…به خداوندی خدا قسم اگه توی مملکت به چنین مردانی برسن و دستشونو بگیرن دیگه موجب نمیشه که انسان هایی مثل شهرام فوت بش….اگه یک سرمایه گذار پیدا میشد که روی این پروژه سرمایه بزاره و به شهرام کمک کنه شاید الان شهرام زنده میموند…چون اونوقت میتونست فشار کاری رو کم کنه و برای درمانش بره به کشوری که بشه درمانو ادامه داد…دلم خیلی براش تنگ شده چون نزدیکترین شخص زندگیم بود….راهشو ادامه میدم و پروژه رو به مرحله عملیاتی میرسونم…..من کاری میکنم که اسمش همیشه بدرخشه …راهشو ادامه میدم چون اون بهم ایمان و امید به اینده میداد…چون مثل یک برادر بود برام
شهرام برای همه ما عزیز بود. اما نکته ای که در این نوشته و کامنتهای قبلی به صورت یک حسرت مطرح میشود این است که “اگه یک سرمایه گذار پیدا می شد”، “اگه حمایت می شد” و … لطفا توجه کنیم که شهرام خیلی حمایت شد. در همین نوشته، من یک نمونه از سرمایه گذاری شرکت خودمان و چند نمونه از حمایت های دیگر را نام بردم که همه شکست خوردند. مشکل این بود که ایده های شهرام، اجرایی نبودند. شور و شوق بودند. انرژی بودند. نه طرح اجرایی. در حالیکه در تمام دنیا حتی در سرمایه گذاری های پر ریسک هم، سرمایه گذار باید یک طرح را احرایی و ملموس و آینده دار بداند تا سرمایه گذاری کند. سال ۸۹ ما پروژه هزار کارتخوان در استان آذربایجان شرقی را به وی واگذار کردیم. طرحی که داد برای پنج هزار دستگاه بود و حدود هشت برابر گران تر از بودجه اصلی پروژه. گفتیم شهرام جان این که شدنی نیست، گفت تعریف پروژه اشتباه است! همان سال من حمایت بزرگترین شرکت نرم افزاری کشور را برایش جلب کردم در اولین جلسه، مدیرعامل شرکت را به چالش کشید و پروژه را از دست داد. به همین ترتیب هر حمایتی که می شد شهرام آن را رجکت میکرد. برای طرح قارچ هم محمد از جان مایه گذاشت تا اجرایی شد. شهرام هنرمایه دوردست ها را میدید و از شور و شعف و انرژی لبریز می شد و نمیتوانست تشریفات و آداب و اصول و کندی مراحل دنیای واقع را تحمل کند و به ناچار از سر ناسازگاری وارد می شد و در نتیجه حمایت ها را از دست میداد. بیماری شهرام هم در هر جای دیگری از دنیا به نتیجه ای جز این ختم نمی شد. شهرام را دوست داشتیم، دوست داریم و دوست خواهیم داشت اما نه خود را سرزنش کنیم و نه جامعه را. هیچکس در حق شهرام بدی نکرد. شهرام، خودش را زندگی کرد. روانش شاد.
بله فرمایشتان کاملا متین. درست است شهرام خیلی ایده پرداز و خلاق بود و در اسمان ها سیر میکرد.. ایمان داشت که میرسه به هدفش…اون به اینده امیدوار بود و تلاش میکرد…ولی همیشه میخواست از بالا شروع کند و به بالاتر برود. مرد بسیار ایده پرداز و خلاقی بود. روحش شاد. برایش دعا میکنم و خواهم کرد و مسیری که میخواست ادامه دهد را با امید خدا ادامه میدهم. مطلبتان عالی بود. و کاملا در وصف خوبی هایش نوشته شده بود. از شما و تمام همکارانتان تشکر میکنم. روحش قرین رحمت باد
متن ارزشمند و تاثیر گذاری بود . متشکرم
شهرام هنرمایه پسر خاله عزیزم همیشه افکاری دور از ذهن و تصور مردم عادی را داشت و در کل فردی مهربان و شوخ و بلند پرواز بود روحش شاد یادش گرامی روز پنج شنبه ۱۴مردادچهلم شهرام عزیز هست شهرام جان هرگز فراموش نمی شوی ??
سلام، من و شهرام تو اصفهان با هم آشنا شدیم، برادر بود و دلسوز، زمانی هم که با برادرش تو چار راه حسن اباد تهران بود چند باری دیدار داشتیم، خیلی وقته که دنبالش میگشتم. ولی حیف که اینطور پیداش کردم، خیلی دیر پیداش کردم، کجا دفن شده؟
تبریز، وادی رحمت. فطعه و ردیف یادم نیست. آنجا سیستمی برای اینکار دارند.
ممنون از متن خوب و تاثیرگذارتون
من خیلی اتفاقی این مقاله رو دیدم، عنوان انتخاب شده برای این متن مجذوب کننده است جای تشکر داره ولی راستش رو بخواهید برای تشکر کامنت نمینویسم. یک سوال خیلی بزرگ برایم پیش آمد هدف از نگارش این متن چه بوده؟! شهرام هنرمایه، بالاخره فردی جاه طلب و دوستدار مقام و بلند پرواز و پر شور و شوق است یا یک ایده پرداز، فردی که تفکر خلاق ارائه میکند ؟! موارد گفته شده و صراحت بیان شما به من این اطمینان رو میده که شما مدت طولانیه که پسر عمویم را میشناسید ولی چرا با وجود اینکه اشاره کردید آدم این جامعه نبود؛ اشاره نکردید نحوه ی تفکر پسر عموی من تفکر واگرا بوده، و نگفتید کسی نبوده که از تکرار پیروی کند، و چه بسا اگر تکرار میکرد خیلی موفق تر بود و شاید در یک وادی دیگر قرار داشت. شما و من که چندین سال به طرق مختلف باهاش در ارتباط بودیم میدونیم که همیشه دنبال پیدا کردن موضوع جدید بوده و تا در مورد موضوع اطلاعات کافی را پیدا نمیکرد آسوده نمیشد. هر موردی پیش می آمد درموردش فکر میکرد و همه جوانب را میسنجید اما مشکلی که وجود داشت (تنها موردی که شاید هم نظریم) این بود که نمیتونست قبول کنه که جامعه ی ما این نوع نوآوری ها را برنمیتابد. خوشبختانه گفته های من با مواردی که شما در متن گفتید کاملا همپوشانی داره اما علت اینکه من این کامنت رو زدم این بود که ویژگیهای گفته شده رو دور از انصاف دیدم چون پسرعموی من آدم خلاق، با همت، با پشتکار بود و به قول شما تنها در قید جبر جغرافیایی بود که نتونست ایده-های خودش رو آنطور که باید به ثمر برسونه. مورد دیگه اینکه پسرعموی من مثل هر آدم دیگه ای ویژگیهای منحصر به فرد خودش رو داشت ولی به جرات میگم که اون تنها کسی بود که همیشه نیمه ی پر لیوان رو میدید هیچ وقت افکار منفی نداشت، اگر انتقادی میکرد و کسی را به چالش میکشید با هدف تخریب نبود؛ اما قبول کنیم که مخاطبین او افرادی کاملا سیستماتیک بودند که با نحوه ی تفکر او به هیچ عنوان آشنا نبودند؛ و نتیجه هم کاملا مشخصه؛ سوتفاهم و عدم هم فکری؛ و متاسفانه شرایطی حاکم میشد که نیت خیر پسر عمو شهرامم همیشه نادیده گرفته میشد. به هر حال به نظرم چشم پوشی از این موارد بی انصافی در حق پسر عمو شهرامم است که باید ذکر میشد.
خوشحالم که یکی از نزدیکترین بستگان شهرام این نوشته را خوانده و در مورد آن اظهار نظر کرده است. تصور میکنم آنچه شما فرموده اید و بیشتر از آن را در حق مرحوم شهرام عرض کرده ام. تصور نمیکنم کسی این نوشته را بخواند و احساس کند که در حق وی، بی انصافی شده است. با خصوصیاتی که در مورد وی نوشته اید موافقم اما در مورد اینکه تنها کسی بود که نیمه پر لیوان را میدید، موافق نیستم، اما حتی این را هم بولد نکرده ام. خصوصیاتی که گفته اید، او را به فردی متفاوت تبدیل میکرد و افراد متفاوت، همیشه سرگذشت متفاوتی دارند، لزوما تمام گناه ها متوجه جامعه نیست. من با شهرام دوست بودم و سالها دوست ماندم. یادش گرامی باد. از توجه شما سپاسگزارم.
من این متن رو زمانی دیدم که دنبال یه سرمایه گذار برای ایده ام هستم ایده ای که دوسالی میشه تو ذهنم دارم زمانی که تو ایران کسی این ایده رو شروع نکرده بود ولی الان بازهم با اینکه این ایده تو تهران وتبریز وشهرهای بزرگ داره جا میفته ولی هنوز کسی پیدا نکردم برای سرمایه گذاری ،حتما سر خاک شهرام عزیز میرم چون میدونم چی کشیده از شما آقای اطاعت هم ممنونم بابت این داستان غریب.
مرد بزرگی بود. منطقی، انساندوست با قلبی بزرگ روحش شاد و قرین رحمت😔😔
سلام
من بعد از یکسال متوجه فوت این دوست عزیز شدم و بسیار ناراحت شدم من شهرام را از زمان اجرای همایش بزرگ شناختم با اینکه خودم تجربه برگزاری همایش های در حد کوچک داشتم احتمال شکست طرح را پیش بینی میکردم ولی با حیرت و تحسین نظاره گر اجرای ایشان بودم و ریسک پذیری ایشان را واقعا تحسین کردم
بعد از چند سال یک ملاقات حضوری با ایشان در شرکت با ایشان داشتم که پیشنهادی برای پیشبرد کار من دادند با تمام مخالفت سایر مدیران پیشنهاد ایشان را پذیرفتم و اجرا را شروع کردیم در کل از کار با ایشان در طی یکماه لذت بردم و اهداف آسمانی ایشان را من زمینی اجرا میکردم و نتیجه خوبی هم از لحاظ مشتری مداری و پرستیژ مجموعه برایمان در بر داشت
اهداف شهرام عزیز رویایی بودند و ایشان مشاور بسیار عالی بودند ولی من مدیر باید این طرح ها را قابل اجرا و نتیجه برای خودم میکردم در مجموع ما زوج خوبی بودیم و نتایج بسیار خوبی می گرفتیم بسیار لذت بخش بود آن مدت کوتاهی که کار کردیم و برای اولین بار سمینار مدیریت فرصت ها را با اجرای ایشان برگزار کردیم و افسوس که اکنون در میان ما نیست
همیشه با احترام از ایشان یاد خواهم کرد و شهرام عزیز را با رویاهای ماورایی یاد خواهم کرد
آقای اطاعت من این مطالب شمارا به تازگی دیدم. من مدیر بخش پروژه سمینار بازاریابی آقای هنرمایه بودم و برای اون سمینار من و بقیه دوستان که همگی تقریبا همسن بودیم ماهها زحمت کشیدیم و شبانه روز کار کردیم بدون دریافت ریالی بابت کارمان. همه ۱۸ نفر پرسنل شرکت بدون دریافت حقوق آن سمینار با عظمت را برگذار کردند. شهرام مرد زمان آینده بود. همانطور که گفتید حرفهای او برای خیلی ها مفهومی نداشت چون نمیدانستند چه میخواهد و چه میگوید. ارگانهای زیادی با ما همکاری کردند ولی عقب کشیدند و این عقب کشی درست زمان برگذاری سمینار انجام شد. اطراف شهرام افرادی بودند در لباس دوست که به جای گرفتن دستش پایش را کشیدند و درست روز پایانی سمینار همه پرسنل استعفا دادند یا اخراج شدند. همه این ۱۸ نفر الان در شغلهای خیلی خوب و موفق مشغول کار هستند و شاید کسی نداند و نخواهد بگوید که این موفقیت را مدیون ۲سال کار در شرکت نوین بازاریاب آریان هست ولی من تمام موفقیتم را و تمام اعتماد به نفسم را مدیون شهرام هستم و خواهم بود. روزی که رفتنش را شنیدم چند روز بود فرزندم به دنیا آمده بود و متاسفانه در شرایطی نبودم در مراسم باشم ولی آنروز را یادم هست.خیلی گریه کردم و از خداوند خواستم این مرد بلندپرواز را در کنار خودش داشته باشد و مراقبش باشد چرا که او در روی زمین تنها بود و کسی را نداشت.
شهرام عزیز روحت شاد و یادت جاودانه. تمامی موفقیتهایم را مدیون تو هستم و افتخار میکنم که توانستم مدت کوتاهی همکارت باشم…
خیلی تصادفی این مطلب خوندم من هم مدت زمانی باهاشون کار کردم فوقالعاده بودند روحشون شاد
با سلام خدمت استاد اطاعت،از اینکه لطف کرده ویاد دوست وهمکارتان را بدینوسیله زنده نگه داشتید وبعضا خودتان را در کامنتها در معرض قضاوت سایرین گذاشتید کمال تشکر رو دارم.
من از دوران دبیرستان دوست شهرام بودم وتقریبا با کلمه به کلمه مطالب عنوان شده در مقاله در مورد شهرام عزیزم موافقم واقعا تفکرات استثنایی داشت ولی متاسفانه من هیچوقت نتوانستم راهی برای اجرای ایده هایش پیدا کنم وحتی تا این لحظه که حداقل ۳۵ سال از اون روزها میگذره نتوانستم حلقه ی مفقوده ی اون ایده ها رو پیدا کنم که چرا نمیتوانستم عملیاتیشان کنیم .از رفتنش متاسف شدم روحش شاد.
ضمنا ایشان بنده رو در سال ۷۰ به شوهر خاله فرهیخته واستاد ومفسر قران کریم جناب آقای ابوالقاسم صفوی نیا ( کوچه جنب مسجد صاحب الامر)معرفی کرد وایشون کسی بود که قران کریم را در شصت جلد تفسیر کرده بود،دانشمند و علامه زمان بود،متاسفانه بعداز مدتی شهرام خبر وفات ایشان رو بمن داد ومن از محل دفن وسرنوشت اون نوشته های ایشون خبرندارم شدیدا آماده سرمایه گذاری وچاپ آثار استاد صفوی نیا هستم ودر مراجعه به منزل اون بزرگوار اونجا رو خالی از سکنه دیدم وامروز دنبال شهرام میگشتم که از ایشون آدرس بستگان ایشان رو بگیرم تا بلکه بتوانیم آثار ایشان رو چاپ کنیم که با این خبر مواجه شدم.اگر در این جمع ( خصوصا دختر خاله ودختر عمویشان)کسی بتونه کمکم کنه که به یکی از بستگان حاج آقا دسترسی داشته باشم خیلی ممنون. میشدم.آدرس بنده جهت مکاتبه
[email protected] جواد ستاری